These circles, these dregs of the bird of time on my eyes. There, where a blind animal, lays her shredded wings on the blackness of my pupils and hangs her inflamed body on my skin; she breeds, she butchers me, and my burdened molten memory turns into a fountain of color on this inert eye socket.
I’ve painted all the birds of my dream; a shadow of a name, hanging from this cuckoo of my skew nose; to get the most beautiful of my songs, resonated on desperation of these fleshy flowers.
این دایرهها، رسوبِ پرندهی زمان است بر چشمهای من. آنجا که جانوری کور، بالهای بریدهاش را بر سیاهیِ مردمکهایم مینهد و تنِ ملتهباش را به پوستم میآویزد؛ میزاید و ذبح ام میکند، و حافظهی سنگین و مذاب ام فوارهی رنگ میشود بر این حدقه ی کاهل.
من سایهی تمام پرندههای خوابام را کشیدهام؛ سایهی نامی که از کوکوی منقارِ کجام آویخته؛ تا زیباترینِ آوازهایم بر بیعلاجی این گلهای گوشتی بپیچد.